رسیــــــده قافلــه و چشــم های تـر دارد
برای ام بنیـــن یک نفــــر ، ... خبـــر دارد
خـــدا کنـــد کــه مــراعـات سن او بشود
کـه نقــل حادثــه بر قلــب او ضــــرر دارد
نخواسته که بپرسد چه شد ابالفضلش!؟
سـوال بود برایــش حسین ع ، سر دارد ؟
براش گفت چه شد . ماجرا چه بود . ، آنکه
بــه روی آینــــــه اش گـــرد از ســــفر دارد
تمــام واقعـــه ایـن بـــود: بیــن نخلستــان
جمــاعتــی ســر حمــله به یــک نفـر دارد
تمــام قامــت او را بـه بـاد می دهـــد و ..
بــدون آنـکه از آن دسـت ، دسـت بـــردارد
شهید میشود عباس ، نه ، حسین ، دمی
کـه جـان سپــردن عبــــاس را نظـــــر دارد
گـذشت واقعـــه اما تصورش باقی ست :
هنـــــوز مـــرد خـــدا ، دســت بر کمر دارد
ز سمـــت علقه به سمـت خیـام می آید
چـرا کـه پیــــــــکر عبــــاس درد ســـر دارد
ز ضــربه های عجیـب و غریــب بی رحمـی
که قصــد بـی ادبـی با ســــــر قمـــــر دارد
شنید ، ام بنین ، گفت:نام من این نیست
چــــرا که ام بنیــــن ... لا اقــل پســـر دارد