من که با گوشه ای از چشم تو خرسند شوم
نگهــــم کن که در این آینه پابنــــد شوم
بی تو درظلمت محض است دلم ای خورشید
با نگــــاه تو پر از نور خداونــــــد شوم
سبب رنجش تو بوده همه اعمالــــــم
کاش یک دفعه تو را باعث لبخند شوم
بـــابی انت وامی، ز خدا می خواهــــم
که فدایی تو با همسر و فرزند شـــــوم
گرچه سخت است ولی با نگه تو بگذار
آنچه در مدح غلامان تو گویند شـــــــوم
همه شب اشک فشان گفت «وفایی» ای دوست
کاش مانند همین حرف که گفتند شوم
"دل من پشت سرت کاسۀ آبی شد و ریخت
کی شود پیش قدم های تو اسپند شوم"