اشعار ولادت امام جواد الائمه(ع)
آسمان اشک شوق می بارید
عشق روی زمین قدم می زد
دست باران به شانه ها می خورد
خلوت باغ را بهم می زد
**
اسکله بر افق تبسم کرد
موج و ساحل کنار هم ماندند
جزر ومد کف زدند و رقصیدند
و صدفها ترانه می خواندند
**
پر و بال کبوتران واشد
دل خود را به آسمان دادند
ماتشان برده بود و از بالا
خانه ای را بهم نشان دادند
**
خانه ی آیه ها و آینه ها
کعبه تنها رفیق و همگامش
قعر زیر بنای آن خورشید
پاتوق هر فرشته ای بامش
**
ناگهان عرش بر زمین افتاد
فرش تعظیم کرده و پا شد
و ملائک به چشم خود دیدند
سرزمین مدینه زیبا شد
**
ازدحام گدا چنان پشتِ
در خانه هجوم آوردند
به گمانم که روزی ِخود را
تا نگیرند بر نمی گردند
**
نهمین نور خانواده ی عشق
هشتمین طفل مادر دنیا
پسر ماهِ حضرت خورشید
پدر جود و مهربانی ها
**
هنر یک نگاه او حاتم
بسکه از رتبه ی کرم رد شد
باعث قحطی گدا شده است
دست و دل بازی اش زبانزد شد
**
السلام ای امام سائلها
حضرت عشق همجوار خدا
دامنت رابه دست ما برسان
لطف حق٬ ای خزانه دار خدا
**
جود تو علت وجود من است
سوره ی کوثر امام رضا
تو جوانی جوانی ام به فدات
ای علی اکبر امام رضا
**
تو بهاری وسبزی و سروی
ماخمیده درخت پائیزیم
گریه ی تو ز ماتم زهراست
مابرای تو اشک می ریزیم
**
گرچه بی ارزشیم و سرباریم
ماخریده شدیم گریه کنیم
خنده اصلاً به ما نمی آید
آفریده شدیم گریه کنیم
اشعار ولادت امام جواد الائمه(ع)
دلگیر تر از سینهی تنگم قفسی نیست
در خانهی تنهایی من همنفسی نیست
تنهاتر از این بیکس دلمرده کسی نیست
من یکسره فریادم و فریادرسی نیست
در حسرت آغاز بهار است کویرم
واکن دهن شیشهی من را به لبی یا
دم کن نفس شرجی من را به تبی یا
پر کن بغل سرد مرا یک دو شبی یا
سر کن با من چند سحر در رجبی یا
فرصت بده تا پیش قدمهات بمیرم
وقتی که به موی تو مسیر دلم افتاد
صدها گرهی کور سرِ مشکلم افتاد
شور لب تو بر بدن ســــاحلم افتاد
صد شکر که در خانهی تو منزلم افتاد
در پیچ و خم عشق تو در آمده پیرم
آغاز بهار است صـــــدای قدم تو
جنگل شدم از آب و هوای قدم تو
سر میدود از شوق برای قدم تو
چشمان مدینه شـــــده جای قدم تو
از هرچه به غیر از قد و بالای تو سیرم
جان همهی شهر به گیسوی تو بسته است
نان همه بر همت بازوی تو بسته است
بند دل عیسی به دم هوی تو بسته است
طاقی است دل ما که به ابروی تو بسته است
با دست تو ورز آمد از آغاز خمیرم
با آمدنت ختم شـــده غصـــــهی بابا
لبخند تو شد ساحــــل آرامش دریا
شد بسته در تهمـــت بیپایه و بیجا
مبهوت شد از ذرهای از علم تو یحیی(یحیی بن اکثم)
گفتی که من از طایفهی علم غدیرم
خورشید شدی ساقی این نور علی شد
نوری نبوی آمد و منــــشور علی شد
آتش خودِ حق بود ولی طور علی شد
تأکید به مستی شد و انـــگور علی شد
از عقل جدا شد سرِ این کوچه مسیرم
حــرف از علی و آینهها شد چه بجا شد
دستم پُر باران دعا شد چه بجـــــــا شد
غم ، پشت سرم آبله پا شد چه بجا شــد
این شعر فقط صرف خدا شد چه بجا شـد
از شعلهی این راز گُل انداخت ضمیرم