نام بلند خویش به دنیا گذاشتی
با داغ خود غمی روی دلها گذاشتی
بعد از حسین قلب پریشان خویش را
در کربلای خون خدا جا گذاشتی
پشت سر امام زمان غریب خود
تصویر عشق را به تماشا گذاشتی
حیران و مات صبر و رضای تو روزگار
وقتی به روی غصه و غم پاگذاشتی
کوفه اسیر نطق علی گونه ی تو شد
داغی بزرگ بر دل اعدا گذاشتی
با خطبه ای که خواندی و کردی عزا به پا
پا جای حضرت زهرا گذاشتی
زینب قرار بود کند شام را خراب
حرمت به نام زینب کبری گذاشتی
بازار شهر کوفه کجا و شما کجا
باور نمیکنم قدم آنجا گذاشتی
ای همدم رباب تو با اشک وناله ات
مرهم به قلب مادر تنها گذاشتی
گفتی به راس بر روی نیزه برادرم
از چه رقیه را تک وتنها گذاشتی
تو داغدار بی کفن کربلا شدی
گریان و بی قرار شه سر جدا شدی
بر واژه ی صبر و عشق ، مفهوم است او
از خطبـــــــه ی آتشیــــــن او پیدا شــــد
بانــــــوی قیـــــــــام ، ام کلثوم اســــت او
من فدای شما گدای شما
مددی کن که خاک بوس توأم
ام کلثوم، دختر زهرا
بی بی ِ چاره ساز ادرکنی
ای شفاعت کننده فردا
ما همه مستحق لطف توئیم
دستمان را بگیر، روز جزا
من و ایل و تبار من مجنون
تو و ایل و تبار تو لیلا
پدر و مادرم به قربانت
خواهر بی نظیرِ خون خدا
جان زهرا بیا همین امشب
کربلای مرا نما امضا
نوه پاک حضرت احمد
جایگاهت بود بسی بالا
در حجاب و عفاف، فاطمه ای
خواهر خوبِ زینب کبری
در صبوری حسن، به شکل دگر
در شجاعت شبیه شیر خدا
زنده ربنای تو حیدر
گشته گریه های تو عیسی
فرش راه تو بال جبرائیل
خاک پای تو جنت الْاَعلی
ای نجابت دخیل چادرتان
وی سخا و شرف دخیل شما
اُسوه پایداری و عفت
ای وقار همیشه پا بر جا
دائماً بر زبانتان جاری
سوره قدر و کوثر و شورا
چشم تو ساحلِ نجات همه
دل طوفانیِ شما دریا
ساکن کوی تو همه عالم
ریزه خوار دو دست تو موسی
شب آخر چه روضه ای داری
در دلت باز هم شده غوغا
تا که یک جرعه آب می بینی
خود به خود روضه می شود بر پا
بوده ای در کنار اهل حرم
در زمین غریب کرببلا
نینوایی شدی بلا دیدی
ای رکابِ امام عاشورا
موقع رفتنت فقط بودی
یاد لبهای تشنه سقا
غمِ زینب غمِ شما بانو
غمتان داغ سیدالشهدا
یاد آن روزها که می دیدی
آتش از خیمه ها که زد بالا...
معجرش سوخت بینِ آتش و دود
دختری از نوادگانِ شما
یاد آن روز که میان حرم
تشنگی بود و آه بود و نوا
یاد آن روز که به نِی زده شد
سرِ شش ماهه رباب حتی
دیدی از نِی چگونه می افتاد
سرِ پاک علیِ اصغرها
شدست و پا زد مقابل چشمت
قاسم و اصغر و گل لیلا
مادری کودکش لبش تشنه
در پیِ آب بود واویلا
روی تل بوده ای؟ نمی دانم
همره خواهرت گل طاها
یاد آن روز که جدا می شد
رأس پاک برادرت ز قفا
بین گودال دست و پا می زد
شاه، در زیر دست و پا تنها
َکربلا داشت زیر و رو می شد
با صدای شکسته زهرا
کربلا بود و نغمه وَلَدی
کربلا بود و ذکر وا اُمّا
از قرائن این چنین پیداست در را دیده است
ما شنیدیم، او ولیکن چل نفر را دیده است
قبل ضربت خوردن مولا(ع) و شاید قبل تر
بارها در کوچه ها داغ پدر را دیده است
آنکه عمری با حسن(ع) خون جگر را خورده بود
بین تشتی عاقبت خون جگر را دیده است
صبر پنهان داشت در کرب و بلا از این جهت
دور از چشم همه رنج سفر را دیده است
در که جای خود، پدر که جای خود، در شهر شام
چل نفر که هیچ از این بیشتر را دیده است
ام کلثوم(س) است یا زینب(س) نمی دانم کدام!
دور خواهر خواهری چندین نفر را دیده است
بارها این شرم بی اندازه او را می کشد
اینکه زینب(س) پیش او داغ پسر را دیده است
شرم او یک بار اما می کشد او را دو بار
اینکه هم در دشت هم در تشت سر را دیده است
دریای صبر، در دلِ طوفان چه می کنی؟
بانو! شما که از جگرت شعله می چکد
دیگر میانِ آتش سوزان چه می کنی؟
بانو! شما که چادرتان سوخته بگو
با زخمِ تاولِ تن طفلان چه می کنی؟
بانو! بگو که در پیِ دستان کیستی؟
یا بین نیزه های پشیمان چه می کنی؟
بانو! بگو که در وسطِ این حرامیان
با کودکانِ شام غریبان چه می کنی؟
بانو! شما و پای برهنه میان دشت؟!
با زَهرِ تیغِ خارِ مغیلان چه می کنی؟
بانو! شما که حوریه ها را ملیکه ای
آشفته در میان بیابان چه می کنی؟
بانو! برای زینب محزون به دشتِ خون
با ناقه های خسته ی عریان چه می کنی؟
گر چه در این زمانه غریب است نام تو
با دیده های ابریِ گریان چه می کنی؟
باید تو را به شیوه ی دیگر خطاب کرد
ای مرد! در سکوتِ بیابان چه می کنی؟