امام زمان «عج»( بهشت اهل بیتیان)

امام زمان «عج»( بهشت اهل بیتیان)

مربوط به چهارده معصوم و آشنایی باگل سر سبدامام زمان(عج)و دوران انتظار تا جلو گیری شود از فتنه دشمنانی که خود را در لباس دوست جلوه می دهند داعش و وهابیت که تا دیروز امام زمان نمی شناختند شیعه می کشتند الان هم می کشند تا خود رابه جای یاران آن مصلح جلوه دهند
امام زمان «عج»( بهشت اهل بیتیان)

امام زمان «عج»( بهشت اهل بیتیان)

مربوط به چهارده معصوم و آشنایی باگل سر سبدامام زمان(عج)و دوران انتظار تا جلو گیری شود از فتنه دشمنانی که خود را در لباس دوست جلوه می دهند داعش و وهابیت که تا دیروز امام زمان نمی شناختند شیعه می کشتند الان هم می کشند تا خود رابه جای یاران آن مصلح جلوه دهند

مهدویت - ملاقات (تشرف حاج علی بغدادی)


ملاقات



تشرف حاج علی بغدادی


در اینجا مناسب است جریان شیرین ملاقات مرحوم حاج علی بغدادی را که از خوبان 


روزگار خویش بوده است ، نقل کنیم؛*


ولی به جهت رعایت اختصاربه بیان نکات مهم آن اکتفا می کنیم:


آن مرد شایسته و با تقوا، همیشه از بغداد به کاظمین می رفت و دو امام بزرگــــــوار


 حضرت کاظم و حضرت جواد(ع) را زیارت می کرد. او می گوید: مقداری خُمس و


حقوق مالی بر عهده ام بود . به همین سبب به نجف اشرف رفتم و بیست تومان از آن 


را به عالم فقیه وپارسا، شیخ انصـاری وبیست تومـــان آن را هم به عالـــم فقیه شیـــخ 


محمد حسین مجتهد کاظمینی وبیست تومان هم به آیت الله شیخ محمدحسن شروقی دادم 


و تصمیم گرفتم که بیست تومان دیگر بدهی خود را پـــس از بازگشـــت به بغــــداد به


 آیت الله آل یاسین بپردازم. روز پنج شنبه به بغداد بازگشتم . نخست به سوی کاظمیــن


 رفتمو دو امام بزرگوار رازیارت کردم. پس از آ به منـزل آیت الله آل یاســین رفتــم و 


بخشی از باقی مانده آن را به تدریج به او یا کسی که او را مستحق بدانم، بپردازم. 


ایشان اصرار کرد که نزد او بمانم؛ اما به دلیل کارهای ضـروری، عذرخواهــــــــی و 


خداحافظی  کردم وبه سوی بغداد حرکت نمودم.


وقتی یک سوم راه را رفته بودم با سید بزرگوار وبا وقاری روبرو شدم. او عمامه ای


 سبز بر سر داشت و بر گونه اش خالی مشکی آشکار بــود و برای زیارت به ســـوی 


کاظمین می رفت . نزدیک من آمد وسلام کرد.به گرمی با من دســتت داد ومن را در


آغوش کشیدوبه سینه چسبانید وبه من خوش آمد گفت و فرمود:«حاج علی! خیر است


. کجا میروی؟»


گفتم:« زیارت کرده ام و اینک عازم بغداد هستم».گفت:«شب جمعه است. برگرد به 


کاظمین [و امشب را درآنجا بمان]».گفتم:«نمی توانم». گفت:«می توانــی. برگرد تا


 گواهی دهم که از دوستان جدّم امیرالمومنین(ع)و از دوستانِ ما هستی و شیــــخ نیز


 گواهـی می دهد.خداونــد می فرمــاید : وَاستَشهِدُوا شَهیدَین»**[ = دو نفر را شاهــد 


بگیرید]».


حاج علی بغدادی میگوید : من پیش از این، از آیت الله آل یاسین خواســـــته بــودم که


 برای من سندی بنویسد و در آن گواهی کند که من از شیعیان ودوستــداران اهل بیـت


 پیامبر(ع) هستم، تا آن نامه را در کفن خویش قرار دهم. از ســید پرسیدم :«از کجــا


 مرا شناختی و چگونه این گواهی را می دهی؟» فرمود:«چگونه انســان ، کســی را 


که حق او را به طور کامل می دهد نمی شناسد» گفتم:«کدام حق؟»فرمود:«همــــــان 


حقوقی که به وکیل من دادی». گفتم :«وکیل شما کیست؟»فرمود:«شیخ محمد حسن».


گفتم:«آیا او وکیل شماست ؟»فرمود:«آری».


از گفتار او شگفت زده شدم . فکر کردم میان من و او، دوستی دیرینه ای است که من


 فراموش کرده ام؛ زیرا در برخورد اول مرا به نام صدا زد و گمان کردم از من توقع


 دارد که مبلغی از آن خمس که بر عهده دارم، بدان سبب که از نسل پیامبر(ص) است،


 به او تقدیم کنم؛ بنابراین گفتم:«از حقوق شما فرزندان پیامبر، مقداری نزد من هست و


 اجازه گرفته ام که آن را مصرف کنم » تبسم کرد وگفت:«آری؛ مقداری از حقوق ما


 را به وکلای ما در نجف پرداختی » . پرسیدم:« آیا این کارم پذیرفته درگاه خداسـت؟


»فرمود:«آری».


به خود آمدم که چگونه این سید ، بزرگ ترین علمای عصر را وکیل خود می خواــند؛ 


اما بار دیگر دچار غفلت شدم و موضوع را فراموش کردم.


گفتم:« سرورم! آیا درست است که می گویند: هر کس در شب جمعه امام حسین(ع)


 را زیارت کند [از عذاب خدا] در امان خواهد بود؟» گفت:« آری» و در همان حال 


دیدگانش پر از اشک شد و گریست. چیزی نگذشت که دیدم درحرم مطهر کاظمین(ع)


هستیم، بی آنکه از خیابان ها و راه هایی که به حرم می رسد،عبور کرده باشیم . کنار


 در ورودی ایستادیم. گفت :« زیارت بخوان» گفتم:«سرورم! من نمی توانـــــم خوب


 بخوانم».گفت:«آیا من بخوانم تا با من زیارت کنی؟»گفتم:«آری».


او شروع کرد و بر پیامبر و یک یک امامان سلام گفت و پس از نام مبارک عسکــری


(ع) رو به من کرد و گفت:«آیا امام زمانت را می شناسی؟» گفتم:« چگونه


 نمی شناسم؟» فرمـــود:« پــــس بر او سلام کن ».گفتم:«اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا حُجَّهَ الله یا 


صاحِبَ الزَّمان یابنَ الحَسن!»تبسم کرد وفرمود:«عَلَیکَ السَّلام وَ رَحمَهُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ».


پس وارد حرم شدیم وضریح را بوسیدیم. فرمود: «زیارت بخوان ». گفتم :«سرورم!


 نمی توانم خوب بخوانم». فرمود:« آیا برایت بخوانم؟» گفتم:«آری؛او زیارت مشهور


 به «امین الله»را خواند و آنگاه فرمود: آیا جدم حسین (ع) را زیارت می  کنی؟ گفتم


:آری امشب شب جمعه و شب زیارتی امام حسیــــــــن(ع) است »او زیارت مشهـــور 


امام حسین(ع) را خواند.


هنگام نماز مغرب شد. به من فرمود تا نماز را به جماعت بخوانم . پس از نمـــاز، آن


 بزرگوار از نظرم ناپدید شد و هر چه جست و جو کردم ، اورا ندیدم .


تازه به خود آمدم وبه یاد آوردم که سید، مرا با نام ونشان صـدا زد. خواســـــت که به


 کاظمین برگردم وبااینکه نمی خواستم ، بازگشتم فقهای بزرگ را وکیل خود خواند و


 سراانجام  نیز به صورت ناگهانی پنهان شد . پس از این اندیشه دریافتــــــــــم که آن


 حضرت امام عصر(عج) بوده است و دریغا که دیر او را شناختم.***

 

 

منابع و توضیحات:


*محدّث نوری پیش از نقل این ملاقات می نویسد:«این قضیّه


[مربوط  است به] صالحِ متّقی حاج علی بغدادی که در تاریخِ 


تالیف این کتاب موجود است و اگر در تمام این کتاب نبود مگر


 این حکایت صحیح ومحکم که فوائد آن بسیار است و درزمانی


 نزدیکبه ما واقع شده،هرآینه کافی بود درشرافت وارزش آن.»


**سوره بقره، آیه282.


***بحارالانوار، ج53، حنه الماوی، ص312؛ نجم الثاقــــب،


 داستان 31، ص484(با اندکی تصرف).



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد