از خود فرار کردم و لا یُمکنالفِــــرار
امشب دوباره آمدهام بر سر قـــرار
رسوای خویش گشتم و غرق خجالتم
من آمدم - ولی تو به روی خودت نیار
من در میان راه زمین خوردهام بیا
از بس که بار آمده بر روی دوش، بار
آنقدر در حجاب خودم غوطه میخورم
حتی تو را ندیدهام این گوشه و کنار
امشب که گریههای تو باران گرفته است
از چشم خشکسال منم قطرهای ببار
اصلاً وکیل ما تو و ما هیچ کاره ایم
ما خویش را به دست تو کردیم وا گذار
در انتظـــار آمدنـــم ایستــــــادهای
شاید به این امید که می آیمت به کار
امشب برای این که بیایی به پیش ما
انگشت روی روضهی دلخواه خود گذار
امشب مرا به خانهی مادر ببر که باز
آنجا نشسته چشم کبودش به انتظار
ما را ببــــر که گریه بریزیم پشت در
مانند بچههای عزادار و بی قــــرار